پیش نوشت : " به محض تغییر برداشت، همه چیز عوض می شود. بی عینک به دنیا بنگریم. حتی کمی محو ولی واقعی. " با الهام از : " آنچه که در مغزتان می گذرد، دنیای پیرامونتان را می سازد. " (انشتین)
چارلی پرسید : "ناخدا، ناخدای من، آیا در ریاضیات هم شعر هست؟" برخی از شاگردان زیر لب خندیدند. "کاملا آقای دالتون. در ریاضیات ... ظرافت هست. اگر همه شعر می سرودند، واویلا، اون وقت کره زمین دچار قحطی می شد. اما شعر باید وجود داشته باشه و ما باید سعی کنیم تا اون رو دریابیم. حتی در ساده ترین اعمال زندگی. وگرنه بیشتر آنچه رو که زندگی در اختیارمون می ذاره هدر داده ایم. حالا چه کسی می خواد بخونه؟ د یالا. بالاخره نوبت همه تون می رسه که" کیتینگ نگاهی به تمام کلاس انداخت. اما هیچ کس داوطلب نشد. او به طرف تاد رفت و خندید: "به آقای اندرسون نگاه کنید. ببینید دچار چه عذابیه. پاشو جوون. بذار از این اندوه خلاصت کنیم." شاگردان همه به تاد نگاه کردند. او عصبی بلند شد و آهسته به جلوی کلاس رفت. چهره اش مانند چهره محکومی به هنگام اعدام بود. آقای کیتینگ پرسید: "تاد، شعرت را آماده کرده ای؟" تاد سرش را تکان داد. "آقای اندرسون فکر می کنه همه چیزهایی که در درونش داره، بی ارزش و باعث شرمندگیه. درسته تاد؟ ترس تو از این نیست؟" تاد با حرکت شدید سر تائید کرد. "پس امروز خواهیم دید اونچه که در درون شماست بسیار ارزشمنده." کیتینگ با قدم های بلند به طرف تخته سیاه رفت و سریع نوشت : "من غریو بربروار خود را بر بام جهان سر می دهم. والت ویتمن." به طرف کلاس برگشت: "برای اون عده که نمی دونند، بگم که غریو به معنی فریاد با نعره بلنده. تاد، می خوام شما غریوی بربروار به ما نشون بدید." تاد با صدایی که به زحمت شنیده می شد تکرار کرد: "غریو؟" "غریو بربروار" کیتینگ مکثی کرد. بعد ناگهان سریع به طرف تاد خیز برداشت. فریاد زد: "خدای من، پسر نعره بزن!" تاد با صدای وحشت زده گفت: "آآآه!" کیتینگ فریاد زد: "دوباره! بلندتر!" "آآآآآه" "بلندتر!" "آآآآآآآآآآآآآه" "آفرین خیلی خوبه اندرسن. پس بدون که یه بربر در درون تو هست." کیتینگ دست زد. شاگردان نیز به همراه او دست زدند. تاد که سرخ شده بود کمی احساس آرامش کرد. "تاد، بالای در عکسی از والت ویتمن هست. این آدم چه چیزی رو به خاطرت میاره؟ سریع، اندرسن، فکر نکن." تاد گفت: "یه دیوونه" "یه دیوونه، چه نوع دیوونه ای؟ فکر نکن. جواب بده!" "یه دیوونه شوریده!" کیتینگ اصرار ورزید که: "تخیلت رو به کار بگیر. اولین چیزی که به ذهنت خطور می کنه، حتی اگه چرت و پرت و نامفهوم باشه." "یه ... یه دیوونه دندون چرکین" کیتینگ با خوشحالی گفت: "آهان، حالا این شاعره که حرف می زنه" و افزود: "چشمات رو ببند. اونچه رو که می بینی توصیف کن. (فریاد زد) حالا!" تاد گفت : " من ... من چشمام رو می بندم. تصویرش در ذهنم گم و پیدا می شه." سپس مردد ماند. کیتینگ محکم گفت: "یه دیوونه دندون چرکین" "یه دیوونه دندون چرکین ..." کیتینگ داد زد: "بعد چی؟" "با نگاهی خیره ای که بر مغزم می کوبد." "عالیه! بگذار کارش رو بکنه. بهش ریتم بده" "دستانش پیش می آیند و گلویم را می فشارند..." "بعد ..." "مدام زیر لب آهسته چیزی می گوید..." "زیر لب چی می گه؟" تاد فریاد زد: "حقیقت...حقیقت همچون رواندازی است که هیچ گاه پای مان را نمی پوشاند!" چند تن از پسرها آهسته خندیدند. چهره دردمند تاد خشم آلود شد. کیتینگ با ریشخند گفت: "محلشون نذار. باز هم از روانداز بگو" تاد چشم هایش را باز کرد و با نگاهی مبارزه جویانه خطاب به کلاس گفت: "بکشیدش. هر قدر می خواهید. هرگز هیچ یک از ما را نخواهد پوشاند." کیتینگ گفت: "ادامه بده" "لگد بزنیدش. بکوبیدش. هیچ گاه بسنده نیست ..." کیتینگ داد زد: "تمومش نکن!" تاد فریاد می زد. تقلا می کرد. به هر ترتیبی بود کلمات را با زور از دهانش خارج می ساخت: "از همان لحظه ای که گریه کنان پا به این جهان می گذاریم، تا زمانی که با مرگ آن را ترک می گوییم، تنها سرمان را می پوشاند، در حالیکه ما می نالیم، مویه می کنیم و فریاد بر می آوریم!" تاد مدتی طولانی بی صدا ایستاد. کیتینگ به کنار او رفت: "در این سخنان افسون هست، آقای اندرسون. فراموش نکن." (انجمن شاعران مرده)
پ . ن : پرسپولیس زلزله. همینه همینه! پ . ن 2 : " وای وای وای پارمیدای من کوش؟ / وای وای وای میرم از هوش " خیلی هم خوشم میاد از این آهنگ. خز و خیل هم خودتی. پ . ن 3 : دوست دارم یه ذره سبک کارم رو عوض کنم. تا الان سعی می کردم بعد از به طور متوسط هر 5 روز یه بار با مطلبی که وجبی یه چیزی تو مایه های همین هایی که می بینید باشه آپ کنم. الان می خوام هر وقت چیزی به ذهنم رسید، بلند یا کوتاه، زود بنویسم. فقط کامنت هاش دیگه دست شما رو می بوسه. پ . ن 4 : بازی ها خیلی دیر شدند. ببخشید دوستان. سعی می کنم حتما زود بنویسمشون.
|